بدون عنوان
رادین مامان امروز بیست و سوم دی ماه هستش و چند روزی میشه که هوا بشدت سرد شده و زمستون داره خودنمایی میکنه .نفسم سرمای هوا اجازه نمیده زیاد بیرون بریم و مجبوریم تو خونه با هم سرگرم باشیم.یه وقتایی شبها میبرمت خونه عموامیر و اونجا حسابی بازی میکنی و آتیش می بارونی .تمام اسباب بازیهای هلیا رو میریزی بیرون و به قول خاله سمیه انگار که بمب ترکیده .اولین کاری که میکنی میری سراغ مرغ عشقها و اینقدر اذیتشون میکنی که مجبورشون میکنی از جلوت برشون دارن.خلاصه... رادین مامان ! چند روز پیش بابایی رفته بود ماموریت و من و شما تنها بودیم.عصر پنج شنبه تصمیم گرفتم ببرمت هامون و یه کم تو شهر بازیش بازی کنی.وقتی رفتیم اونجا یه بابا نوئل خیلی بزر...
نویسنده :
مامانی و بابایی
13:27